اجازه بدهید یک اعترافی بکنم. اولین بار که اسم کتاب وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم را شنیدم، اصلاً فکر نمی‌کردم که دو به معنی دویدن باشد. فکر می‌کردم کلمه دو همان عدد ۲ است. پیش خودم خیال می‌کردم این هم یک رمان دیگر است از هاروکی موراکامی که قبلاً در مورد کافکا در ساحلش اینجا نوشته بودم. ولی وقتی کتاب را گرفتم به دستم و شروع کردم به خواندن متوجه شدم که اولاً منظور از دو ، دویدن است و دوماً این کتاب داستان نیست. دو سه صفحه را که خواندم فکر نمی‌کردم این کتاب را ادامه بدهم. مگر می‌شود یک نفر بیاید از دویدن‌هایش بنویسد و بعد برای دیگران جذاب باشد. به خودم فشار آوردم. تا صفحه ده را خواندم ولی دیگر نتوانستم ادامه ندهم. تا صفحه هشتاد (تقریباً نصف کتاب) را یک‌نفس خواندم. همانطور که زمان بچگی شیشه‌های نوشابه کوکا یا زمزم را یک نفس تا آخر سر می‌کشیدم. به نظرم رسید چقدر این کتاب جذاب است و این نویسنده چقدر قلم قدرتمندی داشته و دارد که داستان دویدن‌هایش خواننده‌ای در این طرف دنیا را این‌طور مجذوب خود می‌کند. هاروکی موراکامی اعجوبه‌ایست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها